مادرم درود مادرم ، فاطمه جانم فاطمه ... فاطمه ... فاطمه جان ! امروز متهم به تو نیاز دارد ... جز تو مادر که را پیدا کنم ؟ کجا پیدا کنم بهتر از تو ؟!! دامانت را به دستان عاجز خویش می گیرم . می دانم که تو پله های آسمان را تا انتهایی ناپیدا پیموده ای و من ... هنوز پایی ندارم تا بر پله ی اول بگذارم ؛ نه ! گویا اصلا چشمی ندارم تا پله ای را تجسم کنم ... هیچ نمی دانم از تو ! امشب می خواهم تو را در شام غریبانت ، چون علی یاد کنم و نامٍِ خوش عِطر تو را چون او بخوانم ؛ آن هنگام که رو به ژرفای خاک هق هق میکرد ، آن هنگام که دست بسته بر زمین می کشیدند و رایحه ی فریادش عالم را فرا گرفت ... آه ... فاطمه ... فاطمه ... فاطمه جان ! چه نگاه مظلومی ... نیست یاس شکسته ام ؟! مادر آه مادر اینجا مردها ، مرد نیستند ... دیگر بعد از علی مردی نیست آخر ...! این جا مردها سودای غیرت در سر می پرورانند . آری افزون شده اند سوداگران غیرت و مردانگی ؛ اگر خیلی همت کنند تنها به هم تعارفش می کنند و پیشکش دیگری ... آه و صد آه ای یاس فاطمه ... فاطمه ... فاطمه جان ! مادر این جا زن ها حیا را به سخره می گیرند و دیگر حتی عِطر یاس را هم فراموش کرده اند . سنت کاشتن یاس را فراموش کرده اند ، ز خاطر برده اند که دیو اندوه یاس با نوای چک چک اشک های یاس بیدار می شود ... مادرم فاطمه جان فاطمه ... فاطمه ... فاطمه جان ! امشب مرا در آغوش کشیده ای ، یاس نازنینم ؛ تو خود گفتی که در آغوشت بنشینم تا با شبنم گلبرگ هایت سیرابم کنی .. جانم فدای گونه ی نیلینت ، تو خود به من لبخند زدی آری لبخند تو چه قریب است مادر امشب مرا فرزند خواندی مادر ، طفل حقیرت را راه رفتن بیاموز ! هنوز بوی تو را می دهد پیراهنم اما .. تو کجایی مادر که در لحظه ، آغوشت هست ، بویت هست اما ... نیست ... نه نیست یاد تو . این جا شب است مادر خیلی تاریک است ، همه جا تیره و تار فاطمه ... فاطمه ... فاطمه جان ! مهتاب شبها ی دهشتناک تاریکی ، بر وجود بی وجود و تاریکم بتاب ! آه سیاهم را از آسمان صورتت که لاجوردی شده پنهان می کنم ... آری می دانم سیاهی زیاد دیده ای ،اما ... فاطمه ، فاطمه ، فاطمه جان ! مادرم وه که چه شب تیره ای بر ما رقم می خورد ! یاس نازنینم در توصیف خویش چه بگویم که از شرمساری لالم و الکن .. فاطمه ... فاطمه ... فاطمه جانم آه...!
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |